جدول جو
جدول جو

معنی تیل وار - جستجوی لغت در جدول جو

تیل وار
طویله، اصطبل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیل دار
تصویر بیل دار
کارگر ساختمان یا کشاورز که با بیل کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیول دار
تصویر تیول دار
کسی که تیول را به او واگذار کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غول وار
تصویر غول وار
غول مانند، غول آسا مانند غول
فرهنگ فارسی عمید
پیل بار، (فرهنگ فارسی معین)، پیلوار، باری که یک فیل بتواند حمل کند، رجوع به پیلوار شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مانند خلیل. خلیل گونه:
کآنجا بدست واقعه بینی خلیل وار
درهم شکسته صورت بتهای آرزو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
مانند خجلت زده، شبیه به خجلت زدگان. مانند خجلت پیشگان. از روی خجلت. شرم زده. شرمسار:
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
هنگامه و غوغا و اجتماع خاصه از مردم ده، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
که بر پیل نشیند. بر پیل نشیننده. پیل نشین. که مرکب پیل دارد، سوار بزرگ. (نزهه القلوب چ اروپا ص 91) ، سواری کلان جثه
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام موضعی به هشت فرسنگی باجروان و شش فرسنگی جوی نو. سر راه محمودآبادگاوباری به باجروان. (نزهه القلوب چ اروپا ج 3 ص 181). از نواحی اران و موغان و از اقلیم و پنجم. آن را امیری پیله سوار نام از امرای آل بویه ساخته بوده است ودر زمان حمداﷲ مستوفی به قدر دیهی از آن مانده بود و آبش از رود باجروان و حاصلش غله بوده است. و نیز رجوع به ص 99 و 102 و 120 و 136 تاریخ غازان خان شود
لغت نامه دهخدا
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) :
در پیلبار از تو مقصود نیست
که پیل تو چون پیل محمود نیست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
مانند تاج، لایق تاج، گرانبها، گوهر یا چیزی که در خور تاج پادشاهان باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به تفصیل مشروحاً. مفصلا و با دقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیل سوار. (فرهنگ فارسی معین). آنکه سوار فیل شود، یا فیل را به سویی هدایت کند. فیلبان، سوار پیل مانند. سوارکار قوی هیکل
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
پیلخوار. (فرهنگ فارسی معین). آنکه فیل را تواند خورد. پیل خوارنده:
ابر هزبرگون و تماسیح فیلخوار...
منوچهری
لغت نامه دهخدا
آنچه از نمد پوشیده شده. یا سپر کیل دار. سپری که از موی بز پوشیده باشند: بزر خشت بر سر سپر کیل دار گذشت و بدیگر سوا فکند خوار. توضیح کسره اضافت و صفی بمناسبت وزن شعر حذف شده (ایضا ح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وال وار
تصویر وال وار
مانند ماهی وال همچون بال: (ماهی وال است طمع دور دار زود بدم درکشدت وال وار)، (منسوب به ناصرخسرو) توضیح باید دانست که ماهی (وال) نمیتواند انسان را ببلعد ظاهرا گوینده با نهنگ (تمساح) اشتباه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیل دار
تصویر متیل دار
لحاف و جز آن که دارای متیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلسوار
تصویر فیلسوار
پیلسوار
فرهنگ لغت هوشیار
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیال وار
تصویر عیال وار
صاحب عیال دارنده اهل و عیال کسی که نانخور بسیار داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مانند عسل: تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد
فرهنگ لغت هوشیار
مانند صیقل همانند آن چه که زنگ را بزداید: بی فسان ابر تیره صیقل وار زنگ تیغ از مجره بزداید (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غول وار
تصویر غول وار
یغاموار مانند غول غول آسا
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیل خورد کسی که فیل تواند خورد، قوی و ضخیم: ابر هزبرگون و تماسیح پیلخوار بادست اوست یعنی شمشیراوست ای. (منوچهری)، آنکه پیل او را خورد کسی که فیل او را قوت خویش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلسوار
تصویر پیلسوار
آنکه بر پیل نشیند پیل نشین، سوار بزرگ، سواری کلان جثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیول دار
تصویر تیول دار
دارنده تیول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیل کار
تصویر بیل کار
آنکه کارش بیل زدن زمین و باغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بار
تصویر پیل بار
پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیال وار
تصویر عیال وار
کسی که خانواده و فرزند زیاد دارد
فرهنگ فارسی معین
باران سیل آسا
فرهنگ گویش مازندرانی
کارهای مربوط به کشتزار برنج از شخم و مرزبندی
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ی گلی، تلار
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپناه وسیع برای دام ها، چادرهای بزرگ صحرایی که برای پذیرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
چرب، روغنی
دیکشنری اردو به فارسی